وظایف حوزه و دانشگاه

نويسنده:غلامعلي حداد عادل
شعار وحدت حوزه و دانشگاه، كه تقریبا عمری برابر با پیروزی انقلاب اسلامی دارد، از آن شعارهایی است كه كم و بیش همزمان با پیروزی انقلاب مانند گلی به صورت طبیعی در بوستان انقلاب اسلامی شکفته است. شعاری است كه در اهمیت آن بسیار سخن گفته اند و ما نباید آنچه را كه پیش از این گفته شده تكرار كنیم. همه به اهمیت وحدت حوزه و دانشگاه واقفیم و توجه داریم كه هر كلمه كوتاه موزون و مقفایی كه بر زبانها القا شود، شعار نمی شود و تا عبارتی چكیده درك و درد یك ملت نباشد به عنوان شعار استمرار پیدا نمی كند و پذیرفته نمی شود. شعاری شعار ملی می شود كه برخاسته از یك شعور جمعی باشد و شعار وحدت حوزه و دانشگاه واجد چنین شرایطی است؛ یعنی آرمان همه مردم این بود كه حوزه و دانشگاه به یكدیگر نزدیك شوند و با هم اتحاد و وحدت پیدا كنند.
اكنون وظیفه ما این است كه مستمرا تفكر كنیم كه برای تحقق این آرمان چه باید بكنیم. باید دائما از خودمان بپرسیم كه جدایی حوزه و دانشگاه چگونه ایجاد شده و عوامل افتراق چه بوده است؟ باید مساله را تجزیه و تحلیل كنیم و دنبال راه حل باشیم.
مساله جدایی حوزه و دانشگاه ابعاد گوناگون دارد و از زوایایی مختلف می توان به آن نظر كرد: یك بار می توان مساله را از لحاظ تاریخی بررسی كرد وپرسید این جدایی از كی آغاز شده و سرگذشت این دو نهاد در صد سال اخیر چه بوده است. بار دیگر می توان مساله را از لحاظ اجتماعی بررسی كرد و مثلا پرسید كه در گذشته چه قشرهایی از جامعه به حوزه می آمدند و چه قشرهایی از جامعه به دانشگاهها راه پیدا می كردند و هر كدام از این قشرها از لحاظ پایگاههای اجتماعی و اقتصادی چه جایگاهی در جامعه داشتند؟ و مسائلی از این قبیل. می توان همین مساله را از لحاظ سیاسی نیز بررسی كرد و پرسید چه توطئه هایی از دیرباز در كار بود تا حوزه و دانشگاه را از یكدیگر جدا كند، و آثار سیاسی این جدایی چه بوده است؟ چه كسانی از این جدایی بهره مند می شدند و چه كسانی متضرر؟
بحث دیگر درباره روش معرفتی و نظام آموزشی این دو نهاد است. بنده سعی خواهم كرد بیشتر به جنبه اخیر بپردازم و به مشكل جدایی حوزه و دانشگاه از حیث مواد و مطالب درسی و معارفی كه در هر یك از این دونهاد تعلیم داده می شود نظر كنم.
در یك تقسیم بندی كلی می توانیم معارف دانشگاهی را به دو دسته تقسیم كنیم: 1) علوم انسانی 2) علوم ریاضی و تجربی. نوع اخیر همان است كه به آن «علوم دقیقه » نیز می توان گفت كه شامل رشته هایی از قبیل علوم تجربی، ریاضی، مهندسی و امثال آن می شود. قسم اول یعنی علوم انسانی شامل رشته هایی از قبیل: روان شناسی، حقوق، فلسفه، جامعه شناسی و سایر رشته های علوم انسانی است. حال باید دید در هر یك از این دو قسم چه عناصری نهفته است و چه اقتضاهایی وجود داشته كه به جدایی حوزه و دانشگاه منجر شده است و چه باید كرد تا این جدایی التیام پذیرد.
ابتدا به سراغ علوم تجربی و ریاضی برویم. در متن این دسته از علوم، موضوع مهمی كه قابل نزاع و باعث جدایی حوزه و دانشگاه باشد تقریبا وجود ندارد، زیرا در علوم ریاضی و یا فیزیك مساله ای نیست كه فی نفسه منشا اختلاف بشود؛ به عنوان مثال، در فیزیك ما با قانون جاذبه عمومی نیوتن مواجه هستیم، این مطلبی است كه فیزیكدانان مطرح می سازند و برای آن شواهد تجربی عرضه می كنند و از آن یك بیان ریاضی به دست می دهند و منطقا به نتایجی می رسند و بعد هم مهندسان این نتایج را از فیزیكدانان می گیرند و آن را در صنعت اعمال می كنند. این بحثها به خودی خود مورد مناقشه و نزاع نیست. كسی نمی تواند بگوید تفكر اسلامی ما اقتضا می كند كه قانون جاذبه نیوتن كه می گوید: «هر دو جرم یكدیگر را به نسبت حاصل ضرب جرمها و عكس مجذور فاصله، جذب می كنند» غلط باشد. الا اینكه از این علوم تجربی جدید كه از قرن هفدهم به بعد در اروپا پدید آمد، همواره نتیجه گیریهای فلسفی شده و آن نتیجه گیریها با مسائل دینی و مباحث فكری تصادم دارد و در هر حال مسلم است كه این تصادمها قبل از آنكه موضوع علوم تجربی باشد ماهیت فلسفی دارد و موضوع علوم انسانی است و اینجاست كه باید در حوزه و دانشگاه بحث كنند و آن تصمیم های فلسفی ناشی از این علوم جدید را بشناسند و ببینند در اروپا در قرنهای هفدهم و هیجدهم و نوزدهم چه اتفاقهایی افتاد كه دانشمندان علوم تجربی آرایی برخلاف دین عرضه كردند.

آغاز جدایی

علوم جدید آن گاه كه در اروپا پدید آمد در حوزه های دین و فلسفه از خود آثار و تبعاتی غیر علمی به جا گذاشت. این آثار و تبعات همراه با این علوم جدید به كشور ما نیز وارد شد. هم در حوزه ها و هم در دانشگاهها، باید به مبانی فلسفی این علوم تجربی جدید و نتایج فلسفی حاصل از این علوم توجه شود و معلوم شود كه تفكر اسلامی ما برای این معضلاتی كه در اروپا بعد از پیدایش علوم جدید حاصل شده چه پاسخی دارد. بخش مهمی از این تصادمها ناشی از بروز یك نوع تعارض است در اروپا میان دستاوردهای علوم تجربی با آنچه در كتاب مقدس آمده است. بعضی از نتایج علوم تجربی با نص كتاب مقدس تعارض دارد و این یكی از مشكلات مسیحیت از ناحیه علوم تجربی و علوم دقیقه بود.
حال باید دین این مساله، بدان صورت كه در اروپا مشكل آفرین شد و میان علم و دین جدایی افكند، آیا برای ما نیز مشكل آفرین است؟ مسلم است كه یكی از علل مهم جدایی حوزه و دانشگاه همین افتراق علم و دین در مغرب زمین است. دانشگاه در كشور ما بر اساس علوم پدید آمده در چهار قرن اخیر اروپا تاسیس شد و مساله جدایی علم و دین در مغرب زمین به طور طبیعی به كشور ما منتقل شد. این مساله یكی از مسائلی است كه باید درباره آن بررسی دقیق بشود.
اما مساله مهمتر و اساسی تر در حیطه علوم انسانی است؛ در علوم انسانی است كه حتی نفس آنچه به صورت علم مطرح می شود قابل مناقشه و بررسی و انتقاد است. پیش از این اشاره كردیم كه ما با فیزیك نیوتنی و با ریاضیات و شیمی به عنوان فیزیك و شیمی و ریاضی بحث دینی و اعتقادی نداریم. هرچند كه در مبانی فلسفی این علوم و نتایج فلسفی برگرفته از آن ممكن است بحثهایی داشته باشیم. اما در علوم انسانی همان چیزی كه «علم » خوانده می شود قابل مناقشه است. برای اینكه به كسانی كه منكر این سخنند پاسخی داده می شود می توان به تعدد نحله ها و مشربها در همین علوم انسانی در خود مغرب زمین اشاره كرد. در حالی كه در فیزیك و شیمی، در آن واحد شاهد نحله ها و گرایشهای رقیب نیستیم و چنان نیست كه ما در كشورهای مختلف و دانشگاهها مختلف چند نوع فیزیك یا شیمی داشته باشیم، اما در علوم انسانی، مثلا در روان شناسی این طور نیست و می بینیم كه در خود مغرب زمین به عدد مكتبهای فلسفی مهم، روان شناسی و یا جامعه شناسی وجود دارد. آن وحدت كلمه ای كه در مغرب زمین میان دانشمندان علوم دقیقه هست در دانشمندان علوم انسانی نیست و در این علوم انواع و اقسام بینشها و گرایشها و تعارضها و تضادها وجود دارد. این خود از آن حكایت می كند كه وضع علوم انسانی با علوم تجربی و ریاضی فرق دارد. وقتی ما قبول كنیم كه در خود مغرب زمین چنین اختلافی به علت اختلاف در فلسفه ها وجود دارد طبیعی است كه ما نیز به عنوان یك مسلمان بینش خاص خود را در علوم انسانی مطرح كنیم و از این مكتبها انتقاد كنیم.
در توضیح این سخن كه چرا در علوم انسانی در ذات خود آنچه علم نامیده می شود جای مناقشه است دلیل دیگری نیز می توان برشمرد و آن این است كه در این علوم، تعریف انسان مهم است، وقتی یك روانشناس می خواهد علم روان شناسی خود را تاسیس كند این پایه گذاری براساس تصوری است كه از انسان دارد، براساس تعریفی است كه از انسان كرده است، و همین حكم در خصوص جامعه شناسی و در سایر رشته های علوم انسانی كم و بیش صادق است. به عبارت دیگر اگر موضوع علمی نزد غربیها تعریفی داشته باشد و همان موضوع نزد دیگران تعریفی دیگر، در آن صورت، اختلاف در تصور موضوع به طور طبیعی منتهی به اختلاف در علم می شود. ما مسلمانان با مغرب زمین در تصوری كه از انسان باید داشت اختلاف داریم، علوم انسانی جدید غالبا براساس تصوری مادی از انسان بنا شده است؛ یعنی در نظر عموم دانشمندان غربی، انسان یك موجود تك ساحتی است و از همین جاست كه اختلاف آغاز می شود و در حوزهای ما باید بر سر مبانی و مقدمات، تامل بسیار شود.
تاثیر علوم انسانی در اداره جامعه ها انكار ناپذیر است. در دانشگاههای ما مواد اصلی كه در علوم انسانی تدریس می شود عموما همان مطالبی است كه از مغرب زمین گرفته و ترجمه شده و تدریس می شود. بسیاری از آموخته های استادان همان آموخته هایی است كه در دانشگاههای غربی به آنان تعلیم داده شده است. نباید تصور كنیم با پیروزی انقلاب اسلامی پرونده علوم انسانی غرب بسته شده است و البته نباید هم بسته شود، چون اولا ما نمی خواهیم نفی مطلق كنیم. آنچه مهم است و همان مطمح نظر ماست این نكته است كه علوم انسانی غربی یك مبادی و مبانی فلسفی دارد و مكتبهایی پشت سر این علوم وجود دارد كه معمولا آن مكتبها و مبادی و مبانی در خود كتابها ذكر نمی شود. استادان دانشگاه هم به تبع اینكه در كدام كشور درس خوانده باشند و به كدام گرایش علاقه نشان داده باشند، كتابهای متعلق به آن كشور و آن گرایش را تدریس می كنند.
آنچه ما در راه وحدت حوزه و دانشگاه از لحاظ علوم انسانی احتیاج داریم همین ریشه شناسی علوم انسانی غربی است؛ مثلا در روان شناسی باید بدانیم رفتارگرایی چه مبانی فلسفی دارد و آیا می توانیم با آن بینشی كه در اسلام راجع به انسان داریم صد در صد با مبانی فلسفی رفتارگرایی موافق باشیم؟ ایا عیب رفتارگرایی در نقص آن است، در محدود بودن آن است یا در غلط بودن آن است؟ اینجاست كه باید خصوصا در حوزه های علمیه یك نشاط فكری و تحقیق جدی برای ریشه شناسی علوم انسانی غربی آغاز شود. راه دیگری هم وجود ندارد؛ یعنی محال است شما بتوانید این واقعیت را نادیده و نشنیده بگیرید و این مساله به این ترتیب حل شود. غربیان دویست یا سیصد سال است كه در این زمینه ها فكر كرده اند، كتاب نوشته اند، تحقیق كرده اند، مؤسسه ایجاد كرده اند، روش ابداع كرده اند، كاربرد پیدا كرده اند و اكنون دنیا را بر این اساس اداره می كنند. باید به این مبانی آگاهی عمیقی پیدا كرد و انتقاد عالمانه ای آغاز نمود. در آن صورت است كه ما می توانیم علوم انسانی جدیدی براساس بینشهای اسلامی داشته باشیم. اگر نمی خواهیم كوركورانه تقلید و اقتباس كنیم، و اگر نمی خواهیم كوركورانه همه چیز را انكار كنیم باید به ریشه رجوع كنیم و با خود آگاهی در مبانی فلسفی این علوم، داوری كنیم و با برهان عقلی، معلوم سازیم كجا پذیرفتنی است و كجا ناپذیرفتنی.
این بحث را همین جا به پایان می بریم تا فرصتی برای بحث درباره نظام و مواد آموزشی حوزه نیز باقی بماند. نیك می دانیم كه كسی مثل بنده كه توفیق تحصیل در حوزه علمیه را نداشته همواره باید احتیاط راجع به نظام آموزشی حوزه اظهار نظر كند. در عین حال می دانم كه حوزویان به امثال من اجازه می دهند تا تجربه خود را از دانشگاهها و از برنامه ریزیهای غیر حوزویان با آنان در میان بگذارم.
یكی از مسائل وحدت حوزه و دانشگاه همین گوش كردن ما به سخنان یكدیگر است. بنده هرچند خود اقرار می كنم كه مثل حوزویان از درون حوزه و ساخت و بافت آن اطلاعی ندارم اما به اعتبار آن مقداری كه از دور و نزدیك می دانم مایلم پیشنهادهایی ارائه دهم و امیدوارم دوستان صراحت مرا به صداقت من ببخشند. قصد دارم حرفهای تعارف آمیز و كلی نزنم و قدری وارد مسائل جزئی و مشخص شوم، مسائلی كه آنها را مسائلی واقعی می دانم. گفتیم كه اگر بخواهیم دو قشر روحانی و دانشجو به هم نزدیك شوند باید مبادی و مبانی تفكر غربی در علوم انسانی را جدی بگیریم. لازمه این سخن توجه جدی به فلسفه - خصوصا فلسفه اسلامی - در حوزه های علمیه است؛ زیرا در سه چهار قرن اخیر در مغرب زمین فیلسوفان بوده اند كه معیار به دست علما داده اند، علم جدید غربی از وحی و كتاب مقدس و از مسیحیت و كلیسا ریشه نگرفته بلكه مكتبهای فلسفی بوده اند كه غرب امروز و علوم جدید غربی را ایجاد كرده اند. این سخنی است كه متفق علیه است و من ندیده ام كسی در آن تردید كرده باشد.
ژیلسون، در كتاب نقد تفكر فلسفی غرب می گوید: «در یكی از شهرهای اسپانیا مجسمه ای از دكارت برافراشته اند كه با انگشت خود اشاره به دور می كند.» مقصود این است كه دكارت بود كه با فلسفه خود راه آینده اروپا را نشان داد. اهل تحقیق می دانند این سخن گزاف نیست، معنی این سخن این است كه باید از دكارت شروع كرد و تا فلسفه امروز پیش آمد. پس باید فلسفه غربی را شناخت. میدان بحث فلسفه میدان احتجاج و انتقاد و گفت و شنود عالمانه و استدلالی است. استدلال را تنها با استدلال و فلسفه را تنها با فلسفه باید پاسخ گفت. این است كه می گوییم فلسفه اسلامی باید در حوزه ها مهم تلقی شود و در این زمینه كاری جدی صورت پذیرد. البته مقصود این نیست كه همه طلاب باید متخصص فلسفه بشوند اما باید عده ای كه استعداد و دماغ فلسفی دارند یك عمر كار فلسفی بكنند و همه ساله ما باید شاهد دهها جلد كتاب تحقیقی جدید و ارزنده در زمینه فلسفه در حوزه های علمیه باشیم. من گاهی از شدت ناراحتی و اندوه مبهوت می مانم. اخیرا یكی از دوستان فهرستی از انتشارات فلسفی دانشگاه كمبریج انگلستان را داد تا از آن، كتابهایی انتخاب كنم. در آنجا هر شش ماه یكبار و یا هر سه ماه یكبار فهرست جدیدی منتشر می كنند. بی اغراق مشاهده كردم كه در حدود دویست جلد كتاب فلسفی حداكثر ظرف یك سال توسط یك ناشر دانشگاهی آن هم فقط در یك كشور یعنی انگلستان به صور مختلف در باب تاریخ فلسفه، فیلسوفان گوناگون و مسائل فلسفی روز منتشر شده بود. از اینجا تا اندازه ای می توان دانست آنجا چه خبر است. صدها ناشر دیگر نظیر این ناشر در اروپا و آمریكا و حتی استرالیا به نشر كتابهای فلسفی مشغولند. ما باید چنین نشاطی داشته باشیم و دستاورد حكمای خود را در این چند سال اخیر بشناسیم و بشكافیم. در فلسفه اسلامی باید حرف جدید زده شود و با توجه به مسائل دنیای امروز ظرفیتهای اصول فلسفه اسلامی استخراج شود تا حرفی برای گفتن داشته باشیم. راه دیگری هم نیست. ما نمی توانیم با كسانی كه اعتقاد به دین ندارند براساس وحی مباحثه كنیم این مطلب روشنی است. آنها از ما استدلال عقلی می خواهند ما باید بعد از استدلال عقلی به طریق وحی دلالت كنیم. در اینجا بنده تاكید می كنم بر آن مطلبی كه همواره گفته شده و مخصوصا در این سالهای اخیر رهبر معظم انقلاب بر آن پافشاری كرده اند و آن لزوم تخصصی كردن دانشها در حوزه علمیه است. ما وقتی از نظام آموزشی حوزه سخن می گوییم باید از خودمان سئوال كنیم كه چه عناصری و چه جنبه هایی از این نظام آموزشی اقتضای طبیعی و ناگزیر دوران قبل از انقلاب بوده است و در نتیجه امروزه پس از انقلاب تمسك به آنها و تعصب بر سر آنها ضرورتی ندارد.
حقیقت این است كه نظام آموزشی حوزه قبل از انقلاب پاسخگوی این انقلاب اسلامی و نقش و جایگاه و پایگاه روحانیون در این نظام نیست. شما به سی سال پیش برگردید، آن زمان وظیفه روحانیون چه بود؟ بزرگان حوزه چه وظیفه ممكنی برای روحانیون تربیت شده حوزه در خارج حوزه در تصور داشتند كه ایفای آن را در اوضاع و احوال آن روز ممكن می دانستند؟ یكی تبلیغ بود كه غالبا به صورت منبر بود در محافل و مساجد و خصوصا در محرم و صفر ماه رمضان و دیگر وفیات و اعیاد و یكی هم امامت مساجد بود. این دو وظیفه نقش اصلی و گسترده ای بود كه در سطح كشور روحانیون ایفا می كردند. وظایف دیگری اگر بود آن قدر فرعی و جزئی بود كه قابل ذكر نیست. در درون حوزه ها یك وظیفه مهم به اینها اضافه می شد و آن توانایی در بحثهای فقهی و صدور فتوا بود كه در بالاترین مرتبه به مرجعیت منتهی می شد. البته چون روحانیت دست اندركار مملكت نبود و برنامه ریزیهای اجتماعی دخالتی نداشت و حكومت دین را جدی نمی گرفت بلكه برعكس، جدا با آن مبارزه می شد طبیعی است كه بسیاری از مسائل موضوعا در دستور كار و شرح وظایف روحانیت قرار نداشت و قهرا قابل برنامه ریزی نبود. اما امروز اولا انقلاب اسلامی می خواهد در یك دنیایی كه به غیر دینی بودن خود تصریح و حتی افتخار می كند یك حكومت دینی ایجاد كند و یك جامعه دینی و یك نظام اجتماعی و قانونگذاری دینی به وجود آورد. امروز شما اگر نیك بنگرید تصدیق می كنید كه همه جهان به استثنای ایران اسلامی، لائیك است، البته در بعضی كشورها به درجات مختلف رنگ و لعابی از اسلام و دین دیده می شود ولی در مجموع این دنیا، دنیای بی دینی است. حال در چنین دنیایی كشور ما می خواهد تفكر دینی و وحی را مبنا قرار دهد و این وظیفه بسیار سنگینی است. باید از خود بپرسیم اسلامی شدن كما هو حقه ایران چه لوازمی و ابعادی دارد؟ در كجای كشور است كه می توان فرض كرد روحانی آنجا نباید باشد؟ به قوه قضائیه نظر كنید، این قوه اصولا باید در اختیار روحانیون باشد و روحانیت باید در آنجا حضور تعیین كننده ای داشته باشد. در قوه قانونگذاری، هم در مجلس و هم در شورای نگهبان، ما محتاج روحانیت هستیم. در دانشگاهها هم به جهات گوناگون حضور روحانیون لازم است. در نیروهای نظامی و انتظامی، دستگاههای دولتی خارج از كشور، وزارت ارشاد، صدا و سیما، وزارت امور خارجه، رایزنیهای فرهنگی و... در همه این بخشها طبیعی است كه روحانیون باید به عنوان عالمان دین حضور داشته باشند. در اینجا مقصود من از روحانی، عالم و متخصص در معارف اسلامی است و اصراری بر لباس ندارم هر چند معتقدم كه لباس روحانیت موضوعیت دارد.
غیر از مسئولیتها و نقشها و وظایف دولتی، یكی از مسائل دیگری كه باید به آن توجه كرد این است كه آیا ما برای ایجاد ارتباط و تماس فراگیر روحانیون با توده مردم برنامه ریزی كرده ایم؟ آیا از خود پرسیده ایم اگر شهر یا بخش یا روستایی روحانی نداشته باشد چه كسی مسؤول تامین این نیاز است؟ آیا امكان دارد ما مدعی اجرای اسلام در جامعه باشیم اما برنامه ریزی نداشته باشیم؟ در جامعه امروز، فی المثل وزارت بهداری در نظر می گیرد كه فرضا برای هر صد هزار نفر، باید یك داروخانه باشد، یا برای هر چندین هزار نفر یك تخت بیمارستان وجود داشته باشد، آیا ما هرگز از خود پرسیده ایم كه برای هر چند هزار نفر باید یك مسجد ساخت و توزیع مساجد در شهرها باید چگونه باشد و چه دستگاهی باید به فكر برنامه ریزی برای تامین روحانی برای مساجد باشد؟ اگر سی سال پیش كسی چنین سؤالی می كرد، در جواب به او می گفتند ما كه اختیار نداریم چگونه می توانیم برنامه ریزی كنیم ولی امروز این طور نیست، امروز ما وظیفه داریم راجع به این مساله فكر كنیم.
باید برای تربیت روحانی برنامه ریزی كنیم، باید حساب كنیم چه تعداد روحانی و برای چه اهدافی، احتیاج داریم. دیگر نمی شود افراد بدون برنامه وارد حوزه شوند، یكی ده سال، دیگری پنج سال و آن دیگری، بیست سال درس بخواند و یك نفر چند بار در یك درس شركت كند و مثلا از درس این آقا خوشش نیاید به میل خودش بلند شود برود سر یك درس دیگری بدون اینكه حساب گذشت زمان و بودجه و هزینه و نیازهای كشور را بكند. این مربوط به آن دوران بود؛ امروز باید برنامه ریزی كنیم تا انواع و اصناف روحانیون مختلف در درجات علمی مختلف با كارآیی های مختلف تربیت شوند فرضا یك عده باید برای امامت مساجد تربیت شوند، عده ای دیگر برای تبلیغ تربیت شوند، و باید تعیین شود كسی كه می خواهد مبلغ شود چه درسی بخواند و پیداست كه حساب مبلغ خارج از كشور باید از مبلغ داخل كشور جدا شود باید معین شود امام جماعت یك مسجد چه وظیفه ای دارد و چه درسهایی باید برحسب آن وظیفه بخواند، آیا امام جماعت یك مسجد مثلا در شهر كوچكی در مركز ایران، باید همان قدر فلسفه بخواند كه آن كسی كه می خواهد در دانشگاه تدریس كند و با دانشجویان سروكار داشته باشد. باید دید چند نوع وظیفه برای روحانیون در این كشور وجود دارد، ابتدا این وظایف را تفكیك كرد و در مقابل هر یك نوع روحانی خاصی باید تربیت شود كه برنامه آموزشی خاصی از حیث طول دوره و مواد درسی و معلومات و مهارتها داشته باشد وقتی دوره مشخص شد به یك نفر می گویند شما برای امامت جماعت و اداره امور مساجد فرضا پنج سال و یا هفت سال باید درس حوزه بخوانید اگر كسی گفت من می خواهم امام جماعت بشوم اما به جای هفت سال، هفده سال درس می خوانم معلوم است كه با آن برنامه ریزی وفق نمی دهد و آن مسجدی كه در انتظار این آقاست خالی می ماند ویا اصلا یك شهر بی مسجد می ماند.
به هر حال، غرض من از این مطلب شتاب آلود و این مثالهای ناقص و شكسته بسته این است كه اولین مطلبی كه باید همه به آن توجه كنند - والحمدالله در سالهای اخیر هم به آن توجه شده و آثار و نتایج آن ان شاء الله ظاهر می شود - این است كه اگر حوزه علمیه در نظام آموزشی خودش تحول ایجاد نكند، آن مدعایی كه عنوان كرده ایم و گفته ایم كه می خواهیم این جامعه را با اسلام اداره كنیم تحقق پیدا نمی كند. باید اقتضای یك حكومت اسلامی در ایران شصت میلیونی كه مردم عشایر و روستایی و شهری اش، دانشجویان و دانشگاهیانش، زنان و مردانش، نظامیانش و خلاصه همه و همه افرادش هر كدام به یك نحو نیاز به فهم دینی دارند شناخته و تفكیك شود و برای هر احتیاجی نوع خاصی از روحانی با تواناییهای خاصی تعریف شود و بر اساس آن تعریف یك نظام آموزشی تدوین شود. در این نظام مقررات خاصی از جمله طول دوران آموزشی معین شود و البته امكان انتقال از یك رشته به رشته دیگر هم پیش بینی شود.
در خاتمه باید اضافه كنم كه این جانب امیدوارم ان شاء الله حاصل همین تلاشهایی كه تحت عنوان وحدت حوزه و دانشگاه صورت می گیرد این باشد كه آن روح تقوا و آن صفای باطن كه اصل اصیل و سر سویدای روحانیت است و بحمدالله محفوظ است به دانشگاهها بیش از پیش سرایت كند. اصل مطلب همین تقوا و معنویت است و اگر من به آن نپرداختم از آن جهت است كه استادان با صلاحیت و ارجمند به اندازه كافی به این مطلب پرداخته و می پردازند و این جانب بهتر دیدم به موضوعاتی بپردازم كه در مقایسه با این مطلب، كمتر درباره آنها صحبت می شود.
منبع:پيام حوزه